آغاز بازی بزرگ احمدینژاد: آچمز کردن رهبری
"جامه فراخ ولایت مطلقه فقیه" به دست آیتالله خمینی تنها و تنها برای خود او دوخته شده بود. از منظر او، اقبال عمومی مردم به او در جامعه ی به شدت نابسامان سالهای نخست انقلاب توجیهی بود برای چشم پوشی از بسیاری از قوانین کشوری به بهانه سامان دادن به اوضاع کشوری گرفتار آمده در جنگ و فقر و فاقه.
یشگفتار- طرح مساله
عزل وزیر اطلاعات به دست احمدینژاد و ابقای او به دست خامنهای، از مناسبات جدید قدرت در جمهوری اسلامی ایران پرده برداشت. مدعای این مقاله این است که آیتالله خامنهای دیگر”فصل الخطاب” نیست. احمدینژاد فصل جدیدی را در جمهوری اسلامی رقم زده است: آغاز بازی بزرگ برای آچمز کردن رهبری.
۱- خامنهای رهبری همواره در سایه
“جامه فراخ ولایت مطلقه فقیه” به دست آیتالله خمینی تنها و تنها برای خود او دوخته شده بود. از منظر او، اقبال عمومی مردم به او در جامعه ی به شدت نابسامان سالهای نخست انقلاب توجیهی بود برای چشم پوشی از بسیاری از قوانین کشوری به بهانه سامان دادن به اوضاع کشوری گرفتار آمده در جنگ و فقر و فاقه.
“مرجعیت” ، “اقبال عمومی”، “شخصیت کاریزماتیک” و “قوه قاهره” چهار مولفه بودند که تدریجاً وی را واداشت تئوری ولایت مطلقه فقیه را برای اداره کشور پردازش کند. اما، آیا این تئوری پس او برای حل مشکلات کشور کارساز باشد یا خیر، موضوعی بود که گذر زمان باید آن را به داوری مینشست.
در گذر زمان، جانشین او(آیتالله خامنه ای) فاقد کلیه مولفههای فوق به استثنای مولفه چهارم بود. او فاقد شخصیت کاریزماتیک، فاقد مرجعیت مقبول و همچنین فاقد اقبال عمومی بود که بنا به مسئولیت، قرار بود در غیاب این مولفههای مهم قدرت ولی فقیه، اداره کشور را به سبک و سیاق سلف خود پیش برد اما آیا ممکن بود؟ چنین شد که چنان رهبری هم در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی و هم در دوران خاتمی هرگز نتوانست در حد و اندازه های سلف خود ظاهر گردد. هاشمی با در دست داشتن معاونت ریاست خبرگان، ریاست تشخیص مصلحت و ریاست جمهوری و همراهی مجلس، یکه تاز میدان قدرت بود. خاتمی نیز به دلیل رأی بالا و اقبال جامعه دانشگاهی و روشنفکری توانسته بود پل ارتباطی (گفتگوی تمدنها) با جامعه جهانی برقرار کند. در سالی که به اجماع کلیه کشورهای عضو مجمع عمومی، پیشنهاد خاتمی مبنی بر نام نهادن سال ۲۰۰۱ به عنوان سال گفتگوی تمدن ها به تصویب رسید، نهایت توان آیتالله خامنه ای نامگذاری سال ۸۰ به نام امام علی بود.
۲-رهبر، وامدار احمدینژاد
با پایان دوره خاتمی، یافتن شبانی بیمایه و نشاندن همای سعادت بر دوش او (اشاره به داستان سلطان و شبان) و ارتقا آن تا سرحد شخص دوم کشور، این نوید را میداد که رهبر که اینک جامه مرجعیت نیز بر تن کرده، با کمک این دردانه نازپرورده خواهد توانست در حد و اندازه بنیانگذار جمهوری اسلامی ظاهر شود. چنین موقعیتی، اما، با حضور جریان حزب کارگزاران (حامیان رفسنجانی) و جنبش اصلاحات (حامیان خاتمی) ناممکن مینمود. جراحی این دو جریان سیاسی کشور، وظیفه خطیری بود که در انتخابات نهم و دهم برعهده دردانه رهبری(احمدینژاد) گذاشته شد. رفسنجانی از پیگیری شکایت تخریب خود در انتخابات نهم به خدا پناه برد و جریان اصلاحات که در انتخابات ۸۸ به میدان آمد نیز شدیدا سرکوب گردید. به یمن قدرت مانوری که رهبری برای دردانه خود قائل شده بود، هر دو این جریانهای سیاسی از پیکره نظام جراحی شدند. نظام (رهبری) وامدار احمدینژاد شده بود، اما، این مهم تحقق نمییافت جز به چشمپوشی بر تمامی انحرافات عقیدتی (مثل مهدیگرایی خارج از عرف روحانیت) و پرده پوشی بر کلیه تخلفات و سوء مدیریتهایی که احمدینژاد از خود به جا گذاشت. بنا به برخی گزارشها، احمدینژاد در جمع گروهی از مدیران خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) دخالت خامنهای برای حفظ او در سمت ریاست جمهوری را تایید کرده و گفت: ” آقای خامنهای در سال ۱۳۸۸ من را حفظ کرد تا به این ترتیب نیروهای خودش را حفظ کند چرا که اگر میرحسین موسوی رییس جمهور میشد دستگاه رهبری را برمیچید.” ( سایت جرس ۴ اردیبهشت ۹۰)
احمدینژاد و تیم همراه، به خوبی واقفند که پروندههای کلان تخلفات مالی و انضباطی به برکت حمایتهای بی دریغ رهبری سرپوش نهاده شدهاند. در روال معمول پایان دوره ریاست جمهوری احمدینژاد، قرار است یک یک این پروندههای هم از سوی اصولگریان و هم رفسنجانی و بسیاری دیگر گشوده شود. راه گریز از هر پاسخگویی، باقی ماندن در قدرت از یک سو و پناه گرفتن پشت سر رهبری از سوی دیگر است که «رایحه خوش خدمت» را در دولت احمدی نوید داده بود. از دید تیم احمدینژاد، تضمین ریاست جمهوری یازدهم که محتملاً مشایی برای آن برگزیده شده در گرو تصرف مجلس نهم است که انتخابات آن در اسفند ۹۰ انجام خواهد شد.
با این انگیزه، در حالی که تیم احمدینژاد برای تسخیر مجلس نهم از هم اینک خیز برداشته بود عزل وزیر اطلاعات بدون اذن رهبری و ابقای وی به دستور مستقیم رهبری، توهین بزرگی برای احمدینژاد تلقی گردید تا بداند رهبر بیش از این نیازمند هزینه پرداخت کردن برای دردانه خود نیست. قهر یازده روزه احمدینژاد، گواهی است که او خامنهای را وامدار خود میداند و نه خود را وامدار خامنهای. (من به رهبری بدهکار نیستم! که کوتاه بیایم. اولا کسی که توانست بساط اصلاح طلبان را جمع کند من بودم. ثانیا انرژی هستهای را من به اینجا رساندم. ثالثا هدفمند کردن یارانهها را که هیچ کس زیر بارش نمیرفت من برعهده گرفتم و اجرا کردم. من چرا باید کوتاه بیایم؟ یک عزل و نصب وزرا در اختیار من بود که آن هم بحمدالله از من گرفته شده است. سخنان نقل شده از احمدینژاد به جنتی در سایت جرس ۹ اردیبهشت ۹۰)
۳-درک درست ولی ناقص احمدینژاد از متغیرهای قدرت در نظام جمهوری اسلامی
احمدینژاد از متغییرهای اجتماعی – سیاسی کشور درک درست، اما، ناتمامی دارد. وی بقا در قدرت سیاسی را تابعی از متغییرهایی میداند که در صحنه سیاسی- اجتماعی ایران رخ داده است.
برخی از این متغیرهای از زبان او یا نزدیکان او عبارتند از:
-پایان دوران اسلام گرایی ( سخنرانی مشایی موجود در یوتیوب)
– رشد ملی گرایی در ایرانیان (مباهات کردن به تاریخ کهن پارسی با بزرگداشت کوروش کبیر و تخت جمشید توسط دولت)
– طرح مکتب ایرانی در تفسیری نوین از اسلام (اظهارات مشایی)
– نادیده گرفتن مساله حجاب (روسری از سر انداختن خبرنگار اسپانیایی در حضور رییس دولت جمهوری اسلامی)
– دوری جستن از نهاد مرجعیت تا آنجا که قاطبه مراجع حتی مصباح یزدی اینک در ضدیت تمام با دولت احمدینژاد هستند.
– ضعیفترین واکنشها به قران سوزی آن هم از نظامی که مشروعیت خود را برخاسته از اسلام میداند.
در حالی که میتوان مواردی دیگر بر این فهرست افزود، اما، این تمام ماجرا نیست. گو اینکه احمدینژاد به درستی دریافته که در جامعه امروز ایران، ارزشهای انقلابی دهه شصت اینک رنگ باخته و باید حرف نو زد تا رأی مردم را در انتخابات پیشرو به دست آورد، اما، اشتباه محاسباتی او که هم برای او هم برای حامی اصلی او(رهبر) خسارتهای جبران ناپذیری را به همراه خواهد آورد، این است که آیتالله خامنهای این دولت را مکررا دولتی توصیف کرده که گفتمان دهه شصت را به جامعه باز گردانده بود. احمدینژاد، رجایی دوم لقب گرفت و دولت او به برکت دعای امام زمان انتخاب گردید ( گفتههای مصباح)
برای او بدیهی است که تغییر دادن گفتمان خود از گفتمان انقلابی دهه شسصت به گفتمان مباهات به تاریخ کهن پارسی، آن هم به امید رأی آوردن در انتخابات مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم ریزشهایی را در حامیان سنتیاش فراهم میآورد. میزان هجمهای که در این روزها از از سوی سپاهیان، مداحان، ائمه جمعه، مراجع، مجلسیان و.. به دولت احمدینژاد میشود، بیسابقه است. مجلس خود را آماده کرده است که سوال از رییس حمهور را برای اولین بار به اجرا گذارد. تخلفات مالی احمدینژاد بر کسی پوشیده نیست. او نگران از روزی است که بخواهد پاسخگوی هزاران هزار تخلف باشد. احمدینژاد بیش از هر کس میداند که آمارهای او از وضعیت بسامان اقتصادی تا کجا دروغین است. مدیریت طرح هدفمند کردن یارانهها، اینک پاشنه آشیل نظام شده است که جز به زور سرنیزه پیش نرفته است. با علم به تمامی این حقایق، احمدینژاد تنها یک برگ برنده در دست دارد: گروگان گرفتن رهبری
۴-آچمز کردن رهبری/ گروگان گرفتن رهبری
احمدینژاد از اینکه به او نگاه ابزاری شود تنفر دارد. او میداند تا کنون جاده صاف کن رهبری و اصولگرایان بوده و به خوبی میداند که همین اصولگرایان، قرار است کاسه کوزه هر آنچه در این سالها گذشته است را بر سر او خراب کنند. این اتفاق نخواهد افتاد مگر آنکه او عرصه قدرت را ترک کند. معنای دیگر این سخن آن است که برای ماندن در قدرت، تسخیر مجلس نهم ضروری است.
عزل وزیر اطلاعات به دست احمدینژاد و ابقای او به دست رهبری بهترین بهانه را به دست رییس دولت داد تا به خامنهای بفهماند حیثیت او اینک در گرو حمایت از احمدینژاد است نه تذکر به احمدینژاد. هیچ خطایی در این سال ها صورت نگرفته که از چشم رهبر نادیده مانده باشد. تقلب انتخاباتی بیش از همه و پیش از همه بر شخص رهبر آشکار بود. اما خطر کارگزاران و اصلاح طلبان، نظر خطاپوش خامنهای را واداشت به قیمت دلخوری مراجع، مفتضح شدن رفسنجانی، بیحرمت شدن حسن خمینی، دربند کردن شخصیتهای طراز اول مملکتی و از همه بالاتر سرکوب مردم، از احمدینژاد حمایت کند.
معروف است احمدینژاد گفته است من رییس جمهور امام زمان هستم نه رییس جمهور خامنهای. در محاسبه احمدینژاد، خامنهای باید بداند که تعرض به احمدینژاد تعرض به خود اوست. احمدینژاد این توان را در خود سراغ دارد تمام حیثیت رهبری را لجنمال کند. سایت «آئیننیوز» از سایت های حامی دولت اعلام کرده که احمدینژاد روزهای آینده تصمیمات «قاطع و دشمن شکنی» اتخاذ خواهد کرد که نتیجه آن به زیر کشیده شدن «صدر مناصب اعطایی الهی» خواهد بود. در واکنش به آتش تهیهای که این روزها توسط اصولگرایان سنتی بر سر او میریزد، یکی از سایت حامی او صراحتاً هشدار داده که “زد و خوردهای خونین” میتواند محصول این نتیجه باشد. سایت مزبور مینویسد: “اگر موج تخریب دولت به همین شکل ادامه یابد و اعتراضات به اصطلاح رسانهای به اغتشاشات خیابانی تبدیل شود و لاتها و شعبان بیمخها به سمت پاستور [ دفتر رئاست جمهوری] حرکت کنند قطعاً گروههای معاند با ظاهر مشابه در آنها رخنه کرده و طولی نخواهد کشید کشور به عرصه زد و خوردهای خونین و بیقاعده تبدیل خواهد شد زیرا در آن صورت کسی طرف مقابلش را نخواهد شناخت.” (سایت دولت یار ۳۹ فروردین ۹۰- سخنی با طراحان ترور احمدینژاد)
نازپرورده رهبری با قهر یازده روزه خود و سپس اظهارات نه چندان گرم خود در حمایت از ولی فقیه پس از بازگشت به کار، نشان داد که بقای او در دست رهبری و بقای رهبری در دست اوست. در گمان او رهبر در وضعیت آچمز قرار گرفته است. حذف احمدینژاد حذف رهبری را و بقای احمدینژاد بقای رهبری را تضمین میکند. اگر فرض کنیم قرار باشد با رأی عدم کفایت دولت، انتخابات ریاست جمهوری دیگری برگزار گردد آیا جنبش سبز، خواب راحت را از چشمان رهبر نخواهد ربود؟ این درسی بود که احمدینژاد در غیبت قهرآمیز خود به رهبری آموخت. نشاندن مشایی در اولین جلسه هیات دولت پس از پایان قهر و اظهارات بی رنگ و لعاب وی در حمایت از رهبری و انکار اختلاف در حاکمیت، پیش از همه و بیش از همه پیامی بس روشن برای خامنهای به همراه داشت تا ولی امر مسلمین جهان! بداند زین پس او برای دیگران فصل الخطاب است و نه برای احمدینژاد.
۵-وظیفه و مسئولیت جنبش سبز
بیدرنگ واقفیم که سه عنصر “مشروعیت” ، “کفایت” و “یکپارچگی” در اردوگاه جناح حاکم رخت بربسته است. با شرحی که رفت، خامنهای در وضعیت آچمز ناگزیر دو راه پیش رو دارد؛ یا تن دادن به خواستهای احمدینژاد یا تخریب او. فرض اول یعنی پایان فصل الخطاب بودن رهبری چرا که بنا به فرض او به عزل مصلحی تمکین کرده است. در چنین فرضی کرنش بیشتر در برابر احمدینژاد، ریزشهای بیشتری را در بدنه نظام به همراه خواهد داشت. مرجعیت نیز که کیان عقاید شیعه را به دلیل اظهارات احمدینژاد در خطر میبیند، خود را ناگزیر میداند که پشت سر رهبری را خالی کند. به عبارت معروف: علی میماند و حوضش.
اما در فرض دوم یعنی تخریب و برکناری احمدینژاد نیز خطری بزرگ برای صدر مناصب الهی (بخوانید رهبری) همراه خواهد داشت چرا که اینک کلانترین پروندههای ملی از جمله پرونده هستهای، هدفمند کردن یارانهها و.. در دست دولت است. به سقوط کشاندن دولت خود پرورده هم خسارت های حیثیتی برای خامنهای به همراه خواهد داشت و هم خسارت به کلیه پروژههایی که احمدینژاد هدایت آن را برعهده گرفته است. فزون بر آن، با علنی شدن شکاف حاکمیت هم تهدید جنبش سبز خواب راحت را از رهبری خواهد ربود وهم تهدید خارجی.
در چنین وضعیتی که شکاف در حاکمیت رو به فزونی است، جنبش سبز نه تنها نیازمند حضور خیابانی نیست بلکه باید بگذارد تنش بین دو جناح حاکمیت بالاتر گیرد. در فرض بقا و حذف احمدینژاد، بیشترین تخریب متوجه شخص رهبر خواهد بود. در فرض بقای احمدینژاد، رهبر از فصل الخطاب بودن ساقط شده، مقبولیت خود را در نزد مراجع و مریدان سینه چاک خود از دست می دهد و در فرض حذف احمدی نژاد، دردانه رهبری در بدترین وضعیت بحرانی کشور (پرونده هستهای، و اجرای هدفمند کردن یارانهها و..) به سلاخی فرستاده خواهد شد. چنین اقدامی شالوده پوسیده جمهوری اسلامی را بیش از پیش مندرس خواهد کرد.
آنچه مسلم است اینکه قهر احمدینژاد و منت کشی رهبر از او برای بازگشت به کار، فصل جدیدی را در مناسبات قدرت در نظام ولایت به وجود آورده است: آغاز بازی بزرگ احمدینژاد برای آچمز کردن رهبری.
تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۹۰ / گویا