صفحه نخستیادداشت‌های فارسی

هنگامی که صدای مسیح علینژاد بلندتر شنیده می‌شود

قرار نیست همگان با تک تک افکار و اعمال مسیح علینژاد موافق باشند، اما، قطعا هر انسان با وجدانی با فشار بر پدر و مادر و برادر و فامیل او برای ساکت کردن مسیح علینژاد مخالف است. از قضا، لطفی که جمهوری اسلامی به مسیح علینژاد کرده بیش از هر فرد دیگری است. جمهوری اسلامی بلندگوی «مظلومیت» را به دست او داده تا بدینسان صدای او بلندتر شنیده شود.

پرده اول:

تا نیمه دهه پنجاه میلادی در کشوری که به نام امریکا می‌شناسیم و در آن نهاد مهمی همچون سازمان ملل متحد جا دارد، در بیشتر ایالات جنوبی‌اش نظام تبعیض نژادی وجود داشت. این تبعیض به گونه‌ای بود  که مثلا سیاهان در مدارس جداگانه‌ای از سفیدها درس می‌خواندند. برخی پارک‌ها مخصوص سفیدها بود که سیاهان حق ورود نداشتند. در برخی اماکن حتی آبخوری‌های آنان جدا بود. در خطوط اتوبوس‌رانی سیاهان حق ورود از در جلو را نداشتند و شدت تحقیر تا آنجا بود که اگر سیاهی بر صندلی نشسته بود و سفید‌پوستی جا برای نشستن نمی‌یافت قانونا فرد سیاهپوست باید صندلی خود را به فرد سفید‌پوست می‌داد.

وضع به این منوال بود که در اول دسامبر ۱۹۵۵ حادثه ای کوچک بسان جرقه ای رخداد مهمی را در امریکا رقم زد و در نتیجه آن سیستم تبعیض‌نژادی برای همیشه از هر نقطه امریکا برچیده شد.

«رزا پارکس» زن جوان سیاهپوستی بود که در آن روز در کمال خستگی از محل کار خود سوار بر اتوبوس به خانه باز می‌گشت. مرد سفیدی به داخل اتوبوس پر از جمعیت سوار شد و جایی برای نشستن نیافت. راننده اتوبوس به حکم «قانون» از رزا خواست تا صندلی خود را به مرد سفید پوست دهد. رزا می‌توانست «قانون بد» را رعایت کند بلکه موظف بود قانون را رعایت کند. اما، قانون پوسیده ماننده دیوار موریانه خورده است. روزی فرو می‌ریزد. فقط نیاز به تلنگری است.

رزا امتناع کرد. اما قانون به حمایت از مرد سفید‌پوست آمد. رزا دستگیر شد و این رخداد کوچک در درون اتوبوسی به تاریخی سرنوشت‌ساز در امریکا تبدیل شد آن هم در عصری که خبری از رسانه‌های اجتماعی در کار نبود.

خبری دستگیری زن سیاهپوست که «حق برابری» خود را طلب می‌کرد به سرعت به خبر بزرگی در امریکا تبدیل شد. در پی دستگیری زن سیاهپوست که جرمش برابری‌طلبی با هموطنش بود، کشیش جوانی به نام «مارتین لوتر کینگ» به دفاع از رزا برخاست. رزا خود نمی‌دانست که ناخواسته آتشی را در سراپرده «قانون فرسوده تبعیض» در امریکا افروخته است. در اثر فراخوان کشیش جوان به اعتصاب و راهپیمایی  پدیده‌ای در امریکا شکل گرفت که از آن به «جنبش حقوق مدنی سیاهان امریکا» نام می‌برند. اما، وجدان زنده سفید‌پوستانی که تبعیض را برنمی‌تابیدند نیز به کمک این اعتراضات مدنی پیوست. آنان دست به خشونت نزدند. نیازی به خشونت نبود «صدای مظلوم» از هر فریادی بلندتر است.

آنچه در نیمه شبی ناله مظلوم کند….. به خدا گر اثر خنجر مسموم کند.

به عبارت ساده، همان قانون فرسوده امریکا بسان بلندگویی برای زرا پارکس شد تا صدای او بلندتر شنیده شود. رهبر این جنبش مارتین لوتر کیگ شد که بعدتر جایزه صلح نوبل به او داده شد. او بعدا ترور شد. اما، در همان امریکا که روزی آبخوری سیاهپوست‌ها از سفیدپوست‌ها جدا بود، روز مرگ او را تعطیل رسمی امریکا اعلام کردند و در سوی دیگر رزا پارکس نیز عنوان «مادر جنبش آزادی» و «بانوی اول جنبش حقوق مدنی» نام گرفت. اتوبوسی که این حادثه در آن رخ داد، اینک در موزه‌ای به یاد آن حادثه تاریخ‌ساز نگهداری می‌شود که در نتیجه آن حدود ۵ دهه بعد کاخ سفید نخستین رییس جمهور سیاهپوست (اوباما) را به خود دید. این همه تحول ژرف در امریکا تنها برای صدایی بود که شنیده شد. اما، موجبات شنیده شدن صدای اعتراض رزا پارکس چه بود جز مظلومیت او به دست قانونی پوسیده.

اگر این را در بستر ادبیات آیت‌الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، بررسی کنیم که روزگاری به عنوان روحانی نشاخته‌ای بشمار می‌آمد، دستگیری او و تبعیدش و سپس مرگ فرزندش مصطفی (که برخی می‌گویند به دست ساواک کشته شد) صدای او را نیز بلندتر به گوش دیگران رساند. جمله او بسی پندآموز است هنگامی که گفت: «بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‌شود».

این سخن او حاوی یک منطق مجرب اجتماعی- تاریخی است و آن اینکه مردم همیشه با «مظلوم حسن همدری می‌کنند.»

شگفت اینکه اینک جمهوری اسلامی (میراث آیت‌الله خمینی) خود به دستگاه سرکوب تبدیل شده است. ستار بهشتی کارگر وبلاگ‌نویسی که خوانندگانش به چند صد نفر نمی‌رسیدند اینک نام آشنایی در گوشه گوشه ایران و فراتر از ایران است.

پرده دوم:

مسیح علینژاد زن جوانی است که اینک به دردسری برای برای ابهت یک نظام با تمام طول و عرض آن تبدیل شده است. گمان نمی‌رود اینک کسی باشد که نام او را نشنیده باشد. برخی موافق او و برخی مخالف او برخی خنثی هستند. اما، همه نام او را شنیده‌اند. او هرگز به خشونت فرا نخوانده، اما، گویا مادرش نیز رسم فرزند را نمی‌پسند. در عوض برخی از زنان محجبه نیز در دفاع از منطق او برآمده‌اند؛ منطقی مبتنی بر اینکه چرا حجاب باید اجباری باشد؟

جمهوری اسلامی در تقبیح «کشف حجاب اجباری» در زمان رضا شاه قلم‌فراسایی‌ها کرده و فیلم‌ها ساخته و انصافا به درستی قبح آن رفتار خشن را به ترسیم کشیده است. با وجود این، دوره کشف حجاب اجباری او از ۱۳۱۴ تا پایان پادشاهی او در ۱۳۲۰ تنها شش سال به درازا انجامید.

شگفتا که اینک جمهوری اسلامی تقریبا به درازای چهل سال قانون حجاب اجباری را تحمیل کرده است. اما، بازده آن چنان است که به اعتراف مرکز پژوهش های مجلس «۶۰ تا ۷۰ درصد از زنان جامعه در گروه بدحجاب با تعریف شرعی قرار دارند.»

به گواه چنین گزارشی از یک نهاد رسمی حکومتی اگر این آمار نشان شکست قانون حجاب اجباری نیست،‌ نشان چیست؟ در این میان مسیح علینژاد و برخی دیگر از کنشگران اجتماعی صرفا بازتاب‌دهنده آن قشر بزرگ از بانوان ایرانی هستند نه سازنده آنان.

از چهل سال پیش که جریان مبارزه با حجاب اجباری در ایران آغاز شد، مسیح علینژاد دختری ۳ یا ۴ ساله بود. او چگونه می‌توانست در سنین خردسالی سامان‌دهنده مبارزه با حجاب اجباری باشد؟

واقعیت این است که «نابرابری جنسیتی» در ایران گاه در مبارزه با حجاب اجباری نمایان می‌شود و گاه در مبارزه برای ورود زنان در ورزشگاه ها و گاه در حق حضانت و امثال آن.

قرار نیست همگان با تک تک افکار و اعمال مسیح علینژاد موافق باشند، اما، قطعا هر انسان با وجدانی با فشار بر پدر و مادر و برادر و فامیل او برای ساکت کردن مسیح علینژاد مخالف است. از قضا، لطفی که جمهوری اسلامی به مسیح علینژاد کرده بیش از هر فرد دیگری است. جمهوری اسلامی بلندگوی «مظلومیت» را به دست او داده تا بدینسان صدای او بلندتر شنیده شود.

تاریخ انتشار: ۲ اکتبر ۲۰۱۹ / ایران اینترنشنال

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن